European Centre for Zoroastrian Studies

  • Plein écran
  • Ecran large
  • Ecran étroit
  • Agrandir le texte
  • Taille par défaut
  • Rapetisser le texte
Envoyer Imprimer

دکتر خسرو خزاعی (پرديس); زرتشت و تجربه اروپا يک مدل برای جويندگان آزادی

 

اين سخنرانی در 20 دسامبر2003 در کنگره ای که بمناسبت بزرگداشت « سه هزارمين سال فرهنگ زرتشت») که بوسيله « يونسکو» اعلام شده بود در لوس آنجلس ( آمريکا) ايراد گرديد.

همه ميدانيم که تجربه ی گذشته چراغ راه حال و آينده است. و در اين رابطه, من به اين با ورم که تجربه ی اروپا برای بدست آوردن آزادی و باز سازی يک هويت نوين برای خود, که از دوران رنسانس آغاز شد ونقش مهمی که زرتشت در اين زمينه بمدت ٥٠٠ سال يعنی از سده ١٥ ميلادی تا اواخر سده نوزدهم بازی کرد، ميتواند بعنوان يکی از بهترين مدل ها برای جويندگان آزادی در دوران ما بکار گرفته شود.
پژوهشهای بيشماری که از ٢٠٠ سال پيش - که بيشتر آنها بوسيله ی پژوهشگران غربی انجام گرفته – نشان ميدهد که در درزای ٢٥٠٠ سال گذشته چه اندازه انديشه و ديدگاه زرتشت درباره زندگی و جهان هستی در ساختار و زير بنای فرهنگی اروپا شرکت کرده و برآن تاثير گذاشته .

ولی در ازای اين زمان بسيار طولانی رابطه ی اروپا با زرتشت هميشه يک داستان عشق و دلدادگی نبوده. 

زمانی بوده که اروپا زرتشت را در بالاترين رده فرهنگی خود قرار داده و زمانی هم بوده که با تبليغاتی زهرآگين تا آنجا که توانسته کوشش کرده تا او را خورد کرده و از ميدان بيرون کند.

در مدت ١٠٠٠ سال, از سده پنجم پيش از ميلاد مسيح تا سده ی پنجم پس از ميلاد، زرتشت بعنوان ”بزرگترين نماد دانش“بوسيله تقريبا تمام فيلسوفهای يونانی و رومی با شيفتگی تمام ستايش و حتی پرستش شد تا جائی که باو نام ”آموزگار جهانی“دادند.
ولی در درازای ١٠٠٠ سال بعد، يعنی از سده پنجم ميلادی تا سده پانزدهم، در دورانی که به آن ”قرون وسطی“ گفته ميشود، زرتشت بعنوان آفريننده”دوگانه گرائی“ بشدت بوسيله ی کليسای مسيحی کوبيده شد.
و باکوبيده شدن زرتشت، ساير آئين های ايرانی مانند مهر ستائی﴿يا ميترايزم﴾ ومانی گرائی، همراه با کل فيلسوفهای افلاتونی يونان و روم کوبيده شدند.
سده ششم آغاز ”قرون وسطی“در اروپا بود. دورانی هراس انگيز که به آن ”کفربزرگ“ميگويند.

دورانی پر از ترور, کور گرائی و انکزيسيون که زيباترين و ظريف ترين بخش از تمدن اروپائی را ويران کرد.
کليسای قرون وسطی تصميم گرفته بود که هر انديشه، هر جهان بينی و هر جنبشی که در دين مسيحی انديشه ی ”دو گانه گرائی“را وارد کند در جنگ با خداست. و بنابراين بايد تنبيه شود و تنبيه يعنی سوزاندن در ميدانهای شهر و يا کشتن.

در پشت فلسفه ی ”دو گانه گرائی“- يعنی زندگی و جهان هستی در هر لحظه بوسيله ی نبرد ميان دو نيروی خود آفريننده مثبت و منفی، خوب و بد شکل ميگيرد – کليسا دست زرتشت را ديد. و با حمله به زرتشت، کليسا به تمام تمدن پيش از مسيحيت در اروپا حمله برد.
ولی حقيقت اين بود که کشيشان در آن زمان چيزی از زرتشت نميدانستند. تنهاآگاهی آنها در اين باره از فيلسوفان يونانی و رومی می آمد.

اين فيلسوفان که بيشتر آنها دو گانه گرا بودند، يا نوشته های خود را به زرتشت منصوب کرده بودند، يا برای اعتبار دادند به خود، پشت نام زرتشت پنها ن شده بودند. برای نمونه فيثاغورث، فيلسوف و رياضی دان بنام سده پنجم پيش از ميلاد, که دو گانه گرا بود, خود را در نوشته هايش شاگرد زرتشت يا شاگرد مکتب زرتشت معرفی کرده, يا فيلسوف بنام ديگری, ارستو, می نويسد که تمام دانش استادش يعنی افلاتون که او هم دو گانه گرا بود, از زرتشت ميآيد و هر چه زرتشت گفته او هم تکرار کرده است.

از سوی ديگر ”مانی گرائی“ يا " "Manithéismeآئين ديگر ايرانی, که او هم ”دو گانه گرا“بود, بصورت ”کتريزم“در جنوب فرانسه و شمال آفريقا و دها ودها جنبشهای گوناگون در اطراف دريای مديترانه و اروپای مرکزی همه مسيحی ولی دو گانه گرا, خشم کليسا را نسبت به زرتشت بيشتر کردند, چون در پشت تمام اين جنبشها, باز کليسا دست زرتشت را ميديد.

٥٠ سال جنگ خونينی که در سده سيزدهم, پاپ ايتوسنت بر عليه ”کترها“ در جنوب فرانسه براه انداخت و کشتار وحشتناک در شهرMontsegour" " که سدها هزار نفر کشته بجا گذاشت امروز معروفيت جهانی پيدا کرده و هر سال سدها هزار توريست که به جنوب فرانسه ميروند از ويرانه های اين شهر ديدن ميکنند.
هر چه ما بيشتر درباره ی جنگهای صليبی کليسای کاتوليک که يکی پس از ديگری بر عليه حنبشهائی که به "دوگانه گرائی" متهم شده بودند انجام ميگرفت ميخوانيم, بيشتر به طبيعت رژيمهای خود کامه و زورگرای امروزی پی ميبريم.
اين هم نا گفته نماند که کليسای پروتستان در زمينه ی اين کشتار ها از کليسای کاتوليک فاصله گرفت و آنها را محکوم نمود.

نادانی و آشفتگی در قرون وسطای اروپا درباره ی زرتشت, به اندازه ای پيش رفت که در تمام اين دوران, زرتشت را "شاهزاده ی مغ ها" ناميدند ومغ ها را با شعبده بازان اشتباه گرفتند. واژه انگليسی Magician از واژه ی Magus که همان مغ است سرچشمه در همين زمينه اختراع ستاره شناسی و کيميا گری و نوشتار کبالای يهوديان را هم به زرتشت نسبت دادند.
در اين فضای پر از نادانی, اختناق و کور گرائی بود که صداهای ناراضی از اين گوشه ی اروپا از سوی عده ای از خرد گرايان بلند شد.



 ما در سده ی چهاردهم ميلادی هستيم, و اين آغاز دورانی است که رنسانس يعنی رستاخيز فرهنگی در اروپا به آهستگی در حال بدنيا آمدن است.اروپا در پی هويتی نوين با ارزشهای فرهنگی نوين برای خود, در جستجوست. و اين جستجو او را متوجه ی گزشته خود يعنی تمدن يونان و رم کرده.

در آن دوران در محافل خردگرايان گفتگو از اين بود که برای نجات از اختناق کليسا, تنها راه رهائی مبازره فرهنگی است. ولی يک مبارزه ی فرهنگی نياز به ابزار نبرد دارد, نياز به ارزشهای او دارد.

اروپا اين ابزار را در کجا ميتوانست پيدا کند؟
در تمدن پيش از مسيحيت يعنی در تمدن يونان و رم . ميبا يستی به دل اين تمدنها رفت وارزشهای فرهنگی را بيرون کشيد و به آن جان داد.
ولی تمدن يونان و رم سده ها بود که از ياد رفته بود. بنابراين همه چيز ميبايست از نو کشف شود.

در اين زمان, يکی از بزرگترين فيلسوفهان اين دوره بنام گيورگيوس پلتون که نفوذ سياسی زيادی هم در دربار امپراتوری بيزانس بدست آورده بود يک پيشنهاد شگفت آور ولی دلاورانه ای ارائه داد.او گفت که جهان از جنگ دائمی و پايان ناپذير ميان سه دين يهودی, مسيحی و اسلام خسته شده و هيچ اميدی هم به پايان دادن اين جنگها نيست. بنابراين بيائید راه ديگری برای نجات نسلهای آينده ی اين جهان در پيش بگيريم.

پلتون که با انديشه های زرتشت يا آ نچه به او منصوب شده بود, بوسيله ی آموزگار يهودی خود بنام "اليائوس" آشنا شده بود و شيفته اين انديشه ها گرديده بود, پيشنهاد کرد که يک انديشه ی جهانی, آميخته ای از جهان بينی زرتشت و فلسفه ی افلاتون, جايگزين سه دين نامبرده شود.

بسياری از خرد گران و دولتمردان آن زمان اين پيشنهاد را پسنديدند و به گرد او جمع شدند و برای پياده کردن اين ديده، سالها کوشش کردند ولی موفق نشدند. با اين حال اين انديشه ميان سطح گسترده ای از انديشمندان شکوفا شد و وارد آکادمی معروف افلاتونی فلورانس در ايتاليا گرديد و پايه ای برای ساختن هيومنيزم اروپائی در سده ی ١٦شد.

از اين پس دوباره ی خردگرايان اروپا متوجه زرتشت شدند. نبرد جويان فرهنگی آن زمان, يعنی فيلسوفان, نويسندگان, شاعران, پژوهشگران, موسيقی دانان, دانشمندان در زمينه های گوناگون علمی و بسياری ديگر در جستجوی يک ابزار نيرومند نبرد بر عليه اختناق کليسای قرون وسطی احساس کردند که زرتشت ميتواند آنها را در اين راه ياری دهد.

ولی در آن زمان, براستی که از زرتشت ميدانست؟ کی ميدانست که اين جهان بينی زرتشت بر پايه ی چه اصولی بنياد شده؟ کی ميدانست که آيا زرتشت براستی دو گانه گراست, يگانه گراست, يا هر دو يا هيچکدام؟ دست کم ١٥٠٠ سال بود که حتی زبان زرتشت هم از يادها رفته بود.
از سوی ديگر تسخير ايران در سده ی ٧ ميلادی بوسيله ی مسلمانان عرب, تقريبا تمام نوشته ها و کتابهای مربوط به زرتشت يا تمدن ايران را به آتش کشيده و نابود کرده بود. بنابراين همه چيز می بايست از نو کشف شود. ولی اين کوشش برای کشف دوباره ی جهان بينی و زبان زرتشت, نبرد ديگری را اينبار ميان پژوهشگران يهودی, مسيحی و انسانگرا بوجود آورد .

در اين مبارزه, هر گروه از اين پژوهشگران کوشش کردند که با تفسيرهای از خود از نوشته هائی که به زرتشت منصوب شده بود زرتشت را بعنوان ابزار نبرد بسوی خود بکشد.

نخستين اقدام دراين رابطه بوسيله ی پژوهشگران مسيحی آغاز شد.در اين زمان, يعنی در اواخر سده ی هفدهم, يکی از استادان دانشگاه اکسفورد در انگلستان بنام Thomas Hyde که يک مسيحی بسيار با ايمان بود يک کتاب بزرگی درباره ی زرتشت نوشت و تمام مدارکی که در اين باره در آن زمان وجود داشت در آن کتاب آورد.

با اينکه او در اين راه بسيار زحمت کشيد ولی بدبختانه چون همه چيز برای او در اين جهان دور مسيحيت ميچرخيد, کوشش کرد که هر چه ميتواند زرتشت را بيشتر به مسيحيت نزديک کند.

او در کتاب خود نوشت که "زرتشت با اصلاح کردن اديان گذشته ی ايران, همان کاری را که ابراهيم کرده بود تکرار کرد و يک دين يکتا پرستی را آورد".
او بر اين نکته تاکيد کرد که "زرتشتيان هميشه يکتا پرست بودند او در آن دين, خدا که اهورا مزدا ناميده شده بر شيطان که بنام انگرامينو است ارجهيت دارد".
اين ديدگاه البته کاملا بر خلاف ديدگاه فيلسوفان يونانی و رمی و کليسای قرون وسطی که زرتشت را "دوگانه گرا" ميپنداشتند فقط دو سال پس از نوشتن اين کتاب، Hyde بشدت مورد حمله ی دو پژوهشگر مسيحی فرانسوی قرار گرفت: نخستين نفر از اين پيوهشگران نامش PierreBayle بود; يک پژوهشگرفرانسوی معروف که در سال ۱۷۰۲ در کتابی مهم بنام "فرهنگنامه تاريخی و انتقادی" نوشت که "نوشته هایHyde درباره ی "يکتا پرستی" زرتشت ضعيف, شکننده و غلط است".

او نوشت که "چون زرتشتيان در زير ستم شديد مسلمانان قرار گرفته بودند, برای محافضت و نگهداری از خود ناچار شدند که باورهای دينهای سامی را که ميگويند خدا شيطان را آفريده, بپذيرند".خيلی زودBayle مورد حمايت پژوهشگران فرانسوی ديگری, بنام Able Foucher شد. Foucher که يک بنياد گرای مسيحی بود در نوشته های بسيار خود با خشونت تمام بهHyde هشيار داد که به گفته های فيلسوفان يونانی و رمی که زرتشت را "دو گانه گرا" گفته اند شک نکند, و به Hyde که خود مسيحی بسيار معتقدی بود پيشنهاد کرد که در خط دين راستين يعنی مسيحی باقی بماند.

در اين نبرد ايدئولوژيکی, که بوسيله ی گرايش مذهبی شديد پژوهشگران از مسير درست خود خارج شده بود, يک پژوهشگر بنام ديگری, اين دفعه يک يهودی انگليسی بنام Hemyhry Prideaux, وارد ميدان نبرد Prideaux در کتاب مهمی در باره ی "تاريخ يهوديان" که در سال ۱۷۱۵ چاپ شد, گفته های خود را در مورد زرتشت تا آنجا رساند که نوشت: زرتشت يک يهودی به دنيا آمده! و چون او يک يهودی است بنابراين يکتا پرست ميباشد. او تاريخ زاد روز زرتشت را سده پنجم پيش از ميلاد مسيح گزاشت و آموزگاران زرتشت را هم بنام الياس, ازرا و دانيل را هم مشخص با دوباره کشف شدن و ترجمه اوستا, در اواخر سده نوزدهم بوسيله پژوهشگر فرانسوی, اين بار نوبت خردگرايان و انسانگرايان بود که وارد اين نبرد ايدئولوژکی بشوند.

ترجمه ی اوستا,نبرد درباره زرتشت را تبديل به يک نبرد احساسی و پرشور کرد.
نويسندگان بنامی از چهار گوشه ی اروپا همچون Voltaire، Goethe،Didérot، Grimm ، Von Kleist Wordsworth، Byron Shelley.و، Nietzsche و بسياری ديگر را از اواخر سده ی هجدهم و تمام سده ی نوزدهم وارد ميدان نبرد کرد. موسيقی دانان بزرگ هم به اين مبازره ی فرهنگی آهنگساز بزرگ فرانسوی Rameau اپرای معروف خود را بنام "زرتشت" ساخت, موزار ديگر آهنگساز بزرگ زرتشت را در اپرای خود "نی سحر آميز" آورد و ريچارد اشتراوس سمفونی خود را بنام "آنچنان گفت زرتشت" در شکوه زرتشت آفريد.

سودی را که روشن انديشان اروپا در آوردن زرتشت به ميدان مبارزه برای خود ميديدند اين بود که آنها فکر ميکردند که زرتشت را ميتوانند همچون اسلحه ای نيروممند بر عليه کليسا بکار گيرند. برای آنها ديگر کليسا انحصار حقيقت را نداشت. حقيقت ميتوانست در يک آئين غير سامی بسيار کهن تر از مسيحيت هم وحود داشته باشد.

همانطوری که در کتاب خود "پاسخ غرب به زرتشت" مينويسد"بيش از بيش زرتشت بخش مهمی از عملکردهائی شد که در اروپای غربی برای آزاد سازی زن و مرد مدرن از مسيحيت انجام ميگرفت".
ويژگيهای جهان بينی زرتشت که خردگرايان ميگفتند در مسيحيت وجود ندارد مورد ستايش بی اندازه قرار گرفت, از جمله: خردگرائی, شفافيت و سادگی, ارتبات باطبيعت, بوجود آوردن ديدگاه مثبت و سازنده و بالاتر از هر چيز جل مسئله شيطان و رنج و درد در اين دنيا بود.

آنها ميگفتند که زرتشت با تئوری « دوگانه گرائی »، خود مسئله رنج ودرد را در اين جهان با خرد بسيار وسادگی تمام حل کرده، در صورتيکه اديان سامی که ادعا ميکنند که شيطان آفريده ی خدا است، چندين هزار سال است که در حل اين مسئله درمانده اند.

چون نميتوانند بگويند که چرا خدائی که هم داناست و هم توانا، موجودی بنام شيطان را خلق کرده که انسانهای ضعيفی را که باز همان خدا خلق کرده، بفريبد و سپس آنها را در آتش ابدی جهنم بسوزاند. بنابراين آن خدا يا دانا نيست يا توانا نيست و يا بدی در طبيعتش اين گونه گفتگوها باعث شد که پژوهشگران مسيحی در برابر خردگرايان جبهه بگيرند و ضد حمله کنند.

آنها Anguetil Duperron را متهم کردند که ترجمه ی او از اوستا جعلی و دروغين است و او يک در اين فضای مسموم، Duperron که خود يک مسيحی با ايمانی بود عقب نشينی کردو گفت من در اوستا چيزی را که بشود بر عليه مسيحيت بکار گرفته شود نديدم.
اين گفته خردگرايان را کمی مايوس و دلسرد کرد، با اين وجود ولتر در نامه ای کوشش Duperron را ستود.

در اين زمان بود که زبانشناسها هم وارد ميدان نبرد شدند. سه سال بعد يک ترجمه ی ديگری از اوستا بوسيله ی يک زبانشناس آلمانی با نام Kleukers ، ثابت کرد که ترجمه ی Duperron درست بوده و هيچ دستبردی در آن نشده. از آن پس اوستا برای هميشه وارد آموزشهای آکادميک و دانشگاهی شد.

با اينکه همگی درست بودن اوستا را تصديق کردند و آنرا در پژوهشهای علمی وارد کردند، باز ٣٠ سال طول کشيد تا پارتيزانهای مسيحی اسلحه را زمين بگذارند و تسليم شوند. از آن پس پژوهشگران متوجه ی پيدا کردن ريشه های مسيحيت در دل جهان بينی زرتشت شدند. کشف زبان سانسکريت و رابطه ميان اين زبان و زبان اوستائی فهم نوشتارهای اوستا را آسانتر کرد و ريشه های مشترک ميان تمدن ايران و هند را به نمايش گذاشت.

برای خردگرايان و انسانگرايان پيروزی ديگری در راه بود. در نيمه ی سده ی نوزدهم يکی از زبانشناسان آلمانی بنام « مارتين هوگ » کشف کرد که ١٧ بخش از ٧٢ بخش اوستا بزبانی بسيار کهن تراز ساير بخشها نوشته او پس از کوششهای بسيار اين١٧ بخش را جدا و ترجمه کرد. پژوهشهای زبانشناسی بعدی، با شگفتی تمام ثابت کرد که اين ١٧ بخش يا ١٧ سرود که به آن « گاتاها » ميگويند، ٣٠٠٠ سال پيش، از دهان زرتشت بيرون هوگ متوجه شد که در گاتاها تنها از يک خدا و آنهم « اهورامزدا » نام برده شده و با آنکه اين سروده ها از " دو نيروی همزاد و مخالف يکديگر" سخن ميگويد ولی بطور کلی فضای سروده ها انسان را بسوی يک خدای يگانه گرايش ميدهد، واين درست برخلاف ساير بخشهای اوستا که به روشنی از دو نيروی ضد هم « خوبی و بدی ، اهورامزدا و انگراماينو » سخن ميگويد.

کشف مارتين هوگ، با استقبال بی سابقه ای از سوی پارسيان هند مواجه شد، برای اينکه بر يگانه گرا بودن جهان بينی زرتشت انگشت ميگذاشت.
ولی پذيرش اين ايده که ا نديشه زرتشت سرچشمه يگانه گرايی در اديان جهان است واين که زرتشت کاشف يگانه گرايی است برایچندی از پژوهشگران بويژه يهودی، قابل قبول نبود و بسختی ميتوانستند آن را هضم کنند.

از جمله spiegle و Darmesteter دو پژوهشگر معروف آلمانی ضد حمله ی خود را اينبا بر عليه گاتاها آغاز Spiegle کوشش کرد ثابت کند که اين يهوديان بودند که به زرتشت يکتا گرائی را ياد دادند و Darmesteter حتی جلوتر رفت و ادعا کرد که تمام گاتاها جعلی است وبوسيله ی يهوديانی که در زير نفوذ يونان بودند نوشته شده !

البته هيچ يک از اين دو ادعا نميتوانست مدت زيادی مقاومت کند. چون چندی بعد پژوهش های باستان شناسی و زبانشناسی نشان دادند که مکان زندگی زرتشت در خاور ايراد بوده ودر آنجا يهوديان رخنه نکرده بودند واز سوی ديگر خود Damesteter ، در ادعای خود تجديد نظر کرد وآنرا باطل نمود.

اين گونه ادعاها باعث شد که پيوهشگران ديگری مانند Rhadl و Creuzer دو پژوهشگر معروف آلمانی، بگويند و کوشش کنند تا ثابت کنند که فرهنگ باختر و خاور و به طور کلی تمام فرهنگها از انديشه زرتشت سر چشمه گرفته. شايد اين هم اين يک واکنش تندی دربرابر نظريه های تند جهت مخالف بود ولی اين نموداری بود از فضای ايده الوژيکی آنروزها.


تنها چند سال پس از دوباره کشف شدن و ترجمه گاتاها، عصاره و گهر آن با زيبائی و عمق ماهرانه ای بوسيله ی يکی از بزرگترين فيلسوفان دوران ما Friedrich-Wilhelm Nitzsche در ١٨٨٣ دوباره بازنويسی اين کتاب که " آنچنان گفت زرتشت " نامگذاری شد، نشان ميدهد که تا چه اندازه نيچه به عمق انديشه ی انقلابی زرتشت پی برد و با چه متد ماهرانه ای ديناميک بودن و نوساز بودن را در جهان بينی زرتشت به نمايش اين کتاب ديدگاه اروپائيان را نسبت به جهان هستی و زندگی کاملا دگرگون کرد و آنها را از گناهانی که هيچگاه مرتکب نشده بودند، نجات دوستان ارجمند، خانمها و آقايان، اجازه ميخواهم سخنان خود را با گفته ای از نيچه به پايان ببرم:
" من از ديروز و من از امروزم؛ ولی بخشی از من از فرداست، از پس فرداست و از هميشه است" « آنچنان گفت زرتشت »
دکتر خسرو خزاعی-پرديس

Los Angeles ( USA) 2003
Unesco (United Nations)

Vous êtes ici :