Joom!Fish config error: Default language is inactive!
 
Please check configuration, try to use first active language

زرتشت ، کوشندگان سياسی و بازسازي جامعه ايرانيان برون مرزی - neveshtarha
Print

زرتشت ، کوشندگان سياسی و بازسازي جامعه ايرانيان برون مرزی

دکتر خسرو خزاعی - پرديس

زرتشت ، کوشندگان سياسی و بازسازي جامعه ايرانيان برون مرزی
چه کسانی راه بازسازي جامعه ايرانيان برون مرزی را سد کرده اند؟

از 31 سال پيش به اين سو ، يعنی پس از رويداد انقلاب اسلامی ، ما بارها نوشته ايم و در سخنرانيهای بيشمار گفتيم که مهم ترين مساله ايران نه سياسی است و نه اقتصادی ، مهمترين مساله ايران فرهنگيست.مگر نه اين بود که ايرانيان در ازای 1400 سال گزشته هيچگاه به اندازه سال 1978 يعنی يک سال پيش از انقلاب ثروتمند نشده بودند ، و اقتصاد آن کشور شکوفا نشده بود؟ مگر نه اين بودکه ايران از ديدگاه سياسي هيچ دشمنی در پهنه جهان نداشت و ايرانيان ميتوانستند بدون ويزا و رواديد به کشورهای دنيا مسافرت کنند و همه جا مورد احترام باشند؟ ولی در آن زمان تنها تعداد کمی از تيزبينان ميتوانستند بفهمند که بيماری بزرگ ايران بيچارگی فرهنگيست و سرانجام همين بيماری که مانند بمب ساعتی در کار است اين کشور را به سقوط خواهد کشانيد و مردمان آنرا با سری خميده در به در آواره جهان خواهد کرد.

بسياری از ايرانيان پناهنده به غرب و مخالف رژيم اسلامی ، با پيروی از جو حاکم در آن زمان صاحب نظر سياسی شدند، نويسنده شدند، روزنامه نويس شدند، رهبرشدند... هر کسی دور خود چند نفری را گرد آورد و با شعارهای به ظاهر زيبا ولی توخالی اطرافيان خود را سرگرم ميکرد.چندی هم با کوشش و هزينه زياد روزنامه و راديو تلويزيونهای گوناگونی به راه انداختند و نا آگاه در خدمت همان شعارها و سخنان بی مايه در آمدند.

گوئی هيچ درسی از آن زلزله بزرگ 1979 گرفته نشده بود.
اين سردرگمی سالهای سال ادامه پيدا کرد و همگی شگفت زده بودند چرا "اپوزيسيونی" درست نشد و "الترناتيوي"برای جايگزينی حکومت اسلامی پيدا نگرديد ؟

يکی جمهوری خواه شد، ديگری سلطنت طلب گرديد، آن ديگر سوسياليست شد، تروتسکيست شد، مارکسيست، لنينيست شد، مجاهد شد ،" سبز" شد، کاپيتاليست شد، دموکرات شد، ... و همگی در پايان به جان هم افتادندو سيل دشنام را به يکديگر روان کردند. اين سرانجام" اپوزيسيونی" بود که بدون اينکه نخست يک سيستم فرهنگی نيرومندی را پي ريزي کند خواست ميمون وار ادای غربيها را در آورد، از فرهنگ راستين خود، يعنی فرهنگی را که زرتشت دانه های آنرا با شناساندن نخستين مکتب خرد گرائی در جهان کاشته بود ، فرهنگی که بر پايه های انديشه و گفتار و کردار نيک پي ريزی شده بود، فرهنگی که هدف زندگی را خوشبخت زيستن و خوشبخت کردن ديگران قرار داده بود، فرهنگی که ميخواست از هر انسانی يک ابر انسان بسازد، فرهنگی که برابری زن و مرد را در بنياد فلسفی خود گزاشته بود، فرهنگی که آزادی گزينش را پايه زندگی ساخته بود و سر انجام ،فرهنگی که فرمان آزادی يا «قانون حقوق بشر» را برای نخستين بار به جهان ارمغان کرده بود فاصله گرفت ، و پس از «عرب زدگی» وحشتناک 1400 ساله فکر کرد که راه حل مساله خود را در "غرب زدگی"پيدا خواهد کرد.

غافل از اينکه غربيها 500 سال، يعنی از دوران رونسانس يا نوزادی فرهنگی تا به امروز گذاشتند تا به اين نقطه رسيدند .

نتيجه اين شد که جدايي جبران نا پزيری ميان خانواده هايي که پس از انقلاب به باختر زمين آمده بودند و فرزندان آنها که در همين کشورهای باختری بزرگ شده بودند بيفتد.

نسلی که در غرب بزرگ شد- جز تعداد بسيار کمی- رابطه اش با ايران قطع شد، چون الگوئی که از آن فرهنگ داشت خانواده او بود . و خانواده او کسانی بودند که اگر چه از فرهنگ و جامعه اسلامی گريخته بودند ولی چون فرهنگ ديگری – بويژه فرهنگ راستين خود- را نميشناختند، همان خرافات و تنگ نظري ها و خود کم بينی ها را با خود آوردند و چون با آن خو گرفته بودند با آنهم زندگی کردند و در نتيجه فرزندان آنها که از فرهنگ خانواده خود شرم زده بودند کم کم از آنها فاصله گرفتند، و يک «فتوکپی» ناقصی از فرهنگ غرب گرديدند .

از اين خانوادها ـــ جز بخشی از آنها ـ کداميک فرزندان خود را به کانونهای زرتشت شناسی که در کشورهای برون مرزی با هزار زحمت و از خودگذشتگی و هزینه سرسام آور دقیقا برای همین منظور پی ریزی شده فرستادند تا آنها را به فرهنگ راستین خود بگونه ای زنده آشنا کنند که بتوانند سر خود را در جامعه های غربی بلند نگه دارند و خجالت زده در برابر دوستان خارجي خود نشوند.

اینها نمیدانستند که فرزندان آنها شايد پزشک و آموزگار و مهندس و کارمند و پيشه ور خوبی شوند ولی زمانی که هويت و شناسه خود را نشناسند هیچ هستند. همگی ديديم که در آغاز« انقلاب اسلامی» اين روشنفکران درس خوانده ولی بی هويت، چگونه خود و کشور خود را به بيچارگی کشاندند.

پیامد این وضع دردناک این شد که اروپاییان، ایرانیان را با «مسلمانان» اشتباه بگیرند و آنها را با عربهای بومی خود از یک فرهنگ تصور کنند. و راه هر گونه پیشرفت اجتماعی را در برابر آنها سد نمايند.


***

اگر در این زمینه "خرد " فرمانروایی میکرد ، میگفتیم که ایرانيان برون مرزی باتوجه به اشتباهات گذشته ،بهتر بود که از همين امروز به نهادها و فرهنگ و آیینی که به آنها بدرازی 1300 سال در جهان سروری داده بودـ و کتابهای درسی همین اروپاییان پر از همین يادآوری های تاريخيست ـ برگردند، فریب شيادان منفی باز را برای سدمين بار نخورند، دو دستی به آيين و ارزشهای راستین خود که با هزاران فداکاری از دل تاریخ ايران به سده بیست و يکم آورده شده بچسبندو هويت در هم شکسته خود را بازسازی کنند .

ولی چون میدانیم که بدبختانه چيزی که از 31 سال گذشته تا به امروز میان توده ایرانیان وجود نداشته خرد بوده ، به باور ما این پیشنهاد در زمینه خواب و رویا خواهد بود و واقع بینانه نیست. چون سياست بازان خود پرستی که حتی يک روز هم به اين مردم رحم نکردند، با امکانات زياد خود زبردستر از آنند که بگزارند توده های سر در گم برای يک دم هم که شده به خود آيند. اينها مراقبند که باز با به بی راهه بردن مردم به جنبشهای سياسی که همگی بر پایه های شعار و باد پی ریزی شده نگزارند این نوزادی و رنسانس رها کننده بوسیله ايرانیان برون مرزی که امکان آن را برای نخستین بار در تاريخ 1400 ساله پيدا کرده اند انجام شود.
پس چه بايد کرد؟ 

دکتر خسرو خزاعی - پرديس