Print
از دکتر خسرو خزاعي پرديس
 
آموزگار بزرگ زرتشت و کومونيست استاليني
يک تجربه گرانبها و هشداري براي آينده ايران

 

بسياري به اين باورهستند که با فروپاشي امپراتوري روسيه که  شوروي ناميده ميشد ريشه توده اي استاليني هم برکنده شده. منهم تا چند روز پيش مانند همگي به اين باور بودم.  البته تا حدودي هم درست بود. چون اگر کومونيزم بويژه نوع استاليني آن از روسيه که زادگاه اين سيستم بود کاملا بر افکنده شده ولي هنوز اين ويروس از مغز يخ زده چندي از « روشنفکران» جهان سومي، بويژه ايراني، بيرون نرفته و اسلامي وار نيروي انديشدن را در آنها بگونه رنج آوري فلج کرده است.  

هفته گزشته در اين زمينه من از نزديک تجربه اي داشتم که ميتواند براي هر ايراني آموزش گرانبهائي در زمينه ريشه يابي نگون بختي کشورشان و هشداري براي آينده باشد. بايد بگويم که پس از اين تجربه من بيش از بيش به درستي فلسفه اي که سي ودو سال است براي آن سخت کوشش ميکنم يعني  « باز سازي فرهنگي ايران» استوار شدم. چون تا اين باز سازي بنيادين و اين رستاخيز فرهنگي بر پايه «بازگشت به خويشتن خويش» انجام نگيرد هيچ کار سياسي يا اقتصادي ويا نظامي کاربردي نخواهد داشت.  دو سال پيش من  در نوشتار « رستاخيز نوين ايران و راه رسيدن به آن» که بيش از يک مليون نسخه آن در ايران پخش شد شيوه بوجود آوردن چنين رستاخيزي را بازگو کردم که خوانندگان ارجمند ميتوانند آنرا در لينک زير دوباره بخوانند:

http://www.gatha.org/index.php?option=com_content&view=article&id=56%3A2010-12-17-09-52-44&catid=25&Itemid=68&lang=en

واما تجربه اي که ميخواهم در اين نوشتار از آن گفتگو کنم بصورت زير انجام گرفت :

در پي سخنراني هائي که امسال مانند سالهاي گزشته بفراخواني انجمن هاي  گوناگون درکشور هاي اروپائي انجام دادم،  روزيکشنبه 7 اگوست من بهمت يکي از کوشندگان پر کارو پرارزشمان بانو منيژه نيري و به فراخواني انجمني بنام « پوينده» در کشور دانمارک  براي يک سخنراني در باره جهان بيني و آئين و فلسفه زرتشت به کپنهاک رفتم.  آنگونه که به من گفته بودند انجمن « پوينده»  انجمني است که بوسيله چند منفرد «چپ» يا کومونيست اداره ميشود. اين چهارمين سفر من به اين شهر زيبا براي سخنراني در باره زرتشت و بازسازي فرهنگ ايران بود .نخستين بار پانزده سال پيش بود که من به اين شهر براي همين موضوع فراخواني شده بودم.

براي من بسيار جاي خشنودي بود که اين بار بتوانم هم ميهنان « چپ» خود را هم به انديشه وجهانبيني آموزگار بزرگ زرتشت آشنا کنم و از رستاخيزبزرگ وبنيادين فرهنگي که امروز در ايران در اين  راستا جريان دارد سخن بگويم. 

نشست ساعت سه پس ازنيمروز آغاز شد و من از سوي گردانندگان انجمن و شرکت کنندگان با آغوشي باز و پر از مهر استقبال شدم. تمام صندلي ها پر بود و عده اي هم که جا گير نياورده بودند ايستاده به سخنان گوش ميگرفتند. سخنان من دور وبر يک ساعت و نيم بدرازا کشيد و آنگاه پس از  15 دقيقه تنفس پرسشها و پاسخها آغاز شد که آنهم يک ساعت ونيم بدرازا کشيد. برنامه با مديريت خوب انجام گرديد و بيشتر پرسشها بسيار خوب و براي آگاهي گرفتن و به نتيجه رسيدن بود. از تمام برنامه فيلم گرفته شد که اگر مايل به ديدن آن  باشيد پس ازخواندن اين نوشتار بترتيب روي لينک هاي زير کليک کنيد.

http://www.youtube.com/watch?v=lOb6pyynMOk&feature=related
http://www.youtube.com/watch?v=9WPTg6c79QY&feature=related
http://www.youtube.com/watch?v=r49fm6SPCLo&feature=related

 روز پس از سخنراني يعني دوشنبه در خانه يکي از گرانندگان انجمن با شرکت ساير دوستان بازاز من پذيرائي گرم با خوراکيهاي گوناگون وخوشمزه انجام گرفت و من با خاطره اي خوش از اين سفر به بروکسل باز گشتم 

بازگشت به بروکسل و دوش سرد!

پس از بازگشت به بروکسل و باز کردن کامپيوترو ديدن ايميلهائي که به کانون ما رسيده بود يکي از ايميلها که بصورت « چرک نويس» با خطي آشفته و در هم برهم اسکن شده بود توجه مرا به سوي خود کشيد. نامه اي بود که پيش از رفتن من به دانمارک از کپنهاگ به بروکسل براي من فرستاده شده بود و چون من در سفر بودم و دسترسي به کامپيوتر نداشتم آنرا نديده بودم. خوشبختانه آنرا نديده بودم چون اگر ديده بودم بيدرنگ برنامه کپنهاگ را از ليست سفرهايم  بيرون ميکردم، به آن شهر نميرفتم واز آشنائي با اين همه دوست خوب بي بهره ميماندم.  

چکيده اي از اين نامه شگفت آور که در سه رويه است به اين گونه نوشته شده بود:

« خدمت آقاي خسرو خزاعي، ضمن تشکر و خوش آمد گوئي براي سخنراني شما در کلوپ کتاب پوينده 7 اگوست  2011 .  هيئت مديريه پوينده مرا موظف کرده براي جلوگيري از هر گونه سو تفاهمنکات زير را ياد آور شوم ................» سپس نويسنده پس از ياد آوري خط  سياسي پوينده که « چپ» است ياد آوري ميکند که « به دليل دهها سال تجربه سياسي» بحث در پوينده کاملا آزاد است  به جز فحاشي و زد و خورد !! و ادامه ميدهد  « از بحثهائي که در مورد سخنراني شما در پوينده صورت گرفته  شما بايد خودتان رابراي جواب دادن به سئولاتي نظير زير آماده کنيد »:  

يک : وابستگي شخصي شما به قدرتهاي غربي يا مذهبي ايران !
دو : توضيحات شما در رابطه با جنايتهائي که زرتشتي ها در طول تاريخ مرتکب شده اند !
. سه وچهار:  به همين ترتيب و غيره و غيره  !

نام شخصي که اين نامه را دستينه کرده مهم نيست ولي نکته اي که مهم است پائين نامه نوشته بود « از طرف هيئت مديره انجمن پوينده» !

اين بسيار شگفت آور بود.  چون اين نامه در تضاد و دوگانگي کامل با استقبال پر مهري بود که شرکت کنندگان در اين برنامه و «هيئت مديريه» انجمن از من کرده بودند. باز هم ياد آوري ميکنم که اين نامه پيش از رفتن من به دانمارک و سخنان من در آنجا نوشته شده بود و چون من در سفر بودم آنرا نديده بودم.

  پس از گرفتن آگاهي هاي لازم در اين باره براي من روشن شد که اين نامه بوسيله يکي از کمونيست هاي استاليني که هموند آن انجمن ميباشد نوشته شده ولي  بدون رايزني از ديگران. همچنين بمن گفتند که اين شخص سخنراني را « بايکوت» کرده و حتي براي مطرح کردن پرسش هائي که در نامه خود نموده آنجا نيامده !  اگر همانگونه که ميگويند خطر اينکه « يک بز گردر يک گله بزهاي ديگر را هم مبتلا کند» نبود اين نامه به هيچ روي ارزش از دست دادن يک ثانيه در باره آن را نداشت

ما ساده لوحانه فکر ميکرديم پس از آدمکشي هاي بيست مليون نفره  استالين و فرو ريختن شوروي و کشورهاي زير پوشش « ديکتاتوري پرولتاريا»  دوران اين نوع گويش ها سپري گرديده و به زباله دان معروف تاريخ ريخته شده. ولي نه، چه  اشتباهي ! زماني که در مغزهاي اسلام زده و فرسوده شده عده اي « ايراني» چيزي فرو رفت بويژه از نوع استاليني آن يا اسلامي آن به آساني بيرون نخوا هد آمد. اين ويژگي « مغزهاي نارسيده جهان سومي است».

غربيان که بسيار خوب به اين موضوع آشنا هستند دقيقا براي خرابکاري در کشورهاي جهان سوم  و در بند نگاه داشتن آنها براي اينگونه افراد « ايده ا لوژي» ميسازند. چون ميدانند که آنها مانند « رابات » عمل ميکنند و زماني که  برنامه اي بصورت « ايده الوژي » در سر آنها کار گزاشته شد  توطي وار چند جمله کليشه اي را که به آنها ياد داده اند تکرار ميکنند و بدون هيج انعطاف انديشه اي « بي کله» به دنبال آن ميروند حتي اگر به بهاي ويراني کشورشان و زندگي ديگران تمام شود. 

اين پديده ميان سالهاي 1979  تا  1985 در ايران بوسيله انگليس و آمريکا در ايران با پيروزي تجربه شد و ديديم چگونه کمونيست استاليني که بوسيله روسها ساخته و پرداخته شده بود با تردستي بوسيله  انگليس به بازي گرفته شد و بي آنکه خود متوجه شود افساراو را بدست آخوندان سپردند. آخوندان هم پس از سواري گرفتن از آنها و بقدرت رسيدن آنها را يا کشتند يا به زندان انداختند و يا به کشورهاي ديگر که بيشتر پادشاهي اروپائي  يا کاپيتاليستي امريکا يا کانادا بودند آواره کردند. از شگفتي روزگار، کمتر کسي از آنها  نه به شوروي آن زمان رفت نه به چين و نه به کوبا !

دوستان ارجمند پس از سي ودوسال کوشش بي ايستا براي باز سازي فرهنگي و هويتي ايرانيان و دادن بيش از سه هزار سخنراني درپنج قاره جهان و نوشتن نه کتاب و مقاله هاي بيشمار در اين رابطه و گزشتن از هزار آب و آتش ، اين نخستين باري است که من چنين سخناني از کسي ميشنوم.  از خواندن اين نامه سه رويه اي شخص براستي شگفت زده ميشود که آيا

اين يک «دعوت نامه محترمانه از يک نفربراي ايراد يک سخنراني» است ؟
آيا اين يک « احضاريه دادگاه اسلامي براي بازجوئي است» ؟
يا اينکه اين يک « حکم جلب براي اقرار گرفتن زير شکنجه» است ؟
 
در اين نامه چند نکته مهم که نبايد به سادگي از آن گزشت بخوبي روشن ميشود:
چه اندازه مرز ميان فاشيزم و کومونيزم جهان سومي و اسلام باريک و حتي ناپيداست. 1

ـ2 چه اندازه فرهنگ دروغ در يک کمونيست جهان سومي رشد پيدا کرده بگونه اي که بي هيچ شرمي و بسيار طبيعي ميتواند در يک ثانيه سفيد را سياه ، روز را شب ، بيچارگي و درماندگي را پيشرفت واختناق را آزادي بنامد. او نه نيازي به مدرک ودليل دارد نه به سند چون او خود را يک سند و مدرک زنده  ميپندارد.  در زمينه پرروئي وقاحت تنها رقيب او آخوندان هستند. چندي پيش يکي از همين استالينيها بمن ميگفت « ما نياز به فکر کردن نداريم، مارکس به جاي ما همه چيز را فکر کرده » ! حتما مارکس فراموش کرده بود طبيعت و معني آخوند را براي نوچه هاي خود تعريف کند تا اينها شريک جنايتهاي آنها نشوند و به اين آساني در دام آنها نيافتند.

    ـ3  به چه آساني يک کمونيست «ايراني» ميتواند بي هيچ ناراحتي وجدان فرهنگ ايران را لجن مال بکند ، چون او در لجن زندگي کردن که براي او ايده ال زندگي است خو گرفته و زيستن در يک فرهنگ بزرگ و نيرومند که  ازسينه تاريخ ايران بيرون آمده باشد و در آن ايرانيان بتوانند با افتخار سر خود را در اين جهان  بلند نگاه دارند و شکوفا بشوند و ديگران را هم شکوفا کنند براي او در حکم بزرگترين شکنجه است.  

بزرگ آموزگار زرتشت در گاتهاي پيشبرنده و پيشرونده خود بزرگترين آموزش زندگي را در زمينه چگونگي برخورد با اين گونه افراد به ما ميدهد:  اوميگويد « هيچگاه دروغگو را سرکوب نکنيد، ولي دروغ را در او سرکوب کنيد چون زماني که دروغ در او سرکوب شد  او ديگر دروغگونيست و ميتواند دوباره به انسانيت خود باز گردد » و در همين راستا باز ميگويد
 دشمن را سرکوب نکنيد ، دشمني را در او سرکوب کنيد چون زماني که دشمني در او سرکوب شد  او ديگر دشمن نيست و شايد هم دوست شود » . 
يک پيرو آئين زرتشت بايد اين نيروي دروني و اين استواري پولادين را به خود و در خود داشته باشد تا بتواند از اين پند گهربار پيروي نمايد. پس ما کوشش ميکنيم که دروغ و دشمني را که در درون عده اي  يخ زده و منجمد شده و نا خود آگاهانه بصورت يک نوع « فرهنگ» و يک گونه « ايده الوژي»  در آمده سرکوب کنيم شايد بتوانيم ازآنها يک انسان سازنده بسازيم. 
 
يکي از بزرگترين زرتشت شناسان فرانسوي بنام « پل دو بروي» که تمام زندگي خود را براي پژوهش در اين راه گزاشت ، در کتاب فلسفه و آئين زرتشت مينويسد « اگر ايرانيان زماني که امپراتوري جهاني داشتند و بيست وهشت کشور جهان در زير پوشش و سازماندهي آنها بود ميخواستند مانند مسيحيان و مسلمانان آئين و فلسفه خود را بزور بديگران  تحميل کنند، از يونان تا هند و مصر و تمام آسياي مرکزي و خاور ميانه و خاور نزديک و نيمي از آفريقا همه زرتشتي شده بودند» و ادامه ميدهد « ولي يک رويه از هيچ کتاب تاريخي نمي تواند نشان دهد که يکنفر بزور زرتشتي شده باشد».
 
خواننده ارجمند اين جمله ها را يک پژوهشگر فرانسوي مينويسد که پرتو و چکيده اي است از تمام کتابهائي که در اين زمينه ساير پژوهشگران جهان در باره آئين زرتشت نوشته اند. ولي يک «ايراني» که ايده الوژي استاليني با معيارهاي اسلامي در مغز او برنامه ريزي شده و هيچگاه کوچکترين مهر و علاقه اي نه به فرهنگ و تاريخ ايران و نه به خود ايران  داشته تا کمي آگاهي در اين باره بدست آورد با کمال پرروئي مينويسد : « زرتشتيان ميليون ها نفر را کشتند» ! اينجاست که بايد با فردوسي بزرگ هم آواز شد و گفت « تفو بر تو اي چرخ گردون تفو».
 
شگفتا که به چه آساني و رايگان يک استاليني با قمه زدن و زنجير زدن به فرهنگ ايران يعني به خود چگونه آب بجوي آخوندان تازي پرست حاکم در ايران ميريزد. آيا او ميداند که بزرگ آموزگار زرتشت براي نخستين بار در تاريخ انسانها فلسفه خودرا بر پايه خرد گرائي استوار کرد تا آنجا که خداي خود را خداي خرد ناميد ؟ آيا کمونيست استاليني ميداند که زرتشت نخستين کسي در جهان بود که پي ريزي يک زندگي خوشبخت و شاد را در روي اين زمين و در فراسوي آن هدف و آماج زندگي خواند و تمام آئين و جهانبيني خود را در گاتهاي پيشبرنده خود براي شناساندن اين آرمان استوار کرد ؟  آيآ اين کمونيست ميداند که براي نخستين بار در تاريخ، زرتشت زن و مرد را برابر دانست و حتي به خداي خود هم اهورامزدا ويژگي زن و مرد داد ؟ باز در اين زمينه نويسنده فرانسوي  پل دو بروي در کتاب خود مينويسد «تحولی که زرتشت در فرهنگ آن زمان به وجود آورد زنهای ايرانی را در تمام زمينه ها هم تراز مردان کرد و زنها از چنان آزادی برخوردار شدند که نظير آنرا در هيچ جايی از دنيای باستان نميتوان يافت. درآن زمان يونانيها با زنان خود مانند برده رفتار ميکردند و ارستو ميگفت زن نميتواند روح داشته باشد ». ( پل دو بروی:  تاريخ فلسفه زرتشت، پاريس 1984 رويه 110)
 
به قول احمد کسروی بدبخت ملتی که تاریخ کشورش را نداند، شوربخت تر از آن ملتی که نخواهد تاریخ کشورش را بداند و تیره بخت تر از آن ملتی که تاریخ کشورش را به ریشخند بگیرد. 
 
امروز نسل جوان ايران، زن ومرد، همانند پهلوانان شاهنامه ولي با ابزارهاي مدرن رستم وار و سودابه وار در حال شکستن زنجيرهاي استعمار فرهنگي عرب در ايران که اسلام ناميده شده هستند.اين نسل امروز است که به حکم تاريخ  و گردش زمان فرهنگ ايران را بر پايه هاي گاتهاي جاوداني زرتشت دو باره باز سازي خواهد کرد ، قهرمانان شاهنامه را دو باره زنده خواهد کرد و چکامه هاي عاشقانه خيام و حافظ را زندگي خواهد نمود.  در پايان دوستان ارجمند را به خواندن نوشتار زيباي يکي از ايرانياران ارزشمند سياوش قويدل  که  در کپنهاک با آن انجمن همکاري دارد  دعوت ميکنم. اين نامه پرمايه را ميتوانيد در پيوست همين نوشتار بخوانيد. دکتر خسرو خزاعي پرديس  از دکتر خسرو خزاعي پرديس، آموزگار بزرگ زرتشت و کومونيست استالينييک تجربه گرانبها و هشداري براي آينده ايران

دکتر خسرو خزاعي پرديس